خیلی دوست دارم دوباره باهات هم صحبت بشم این برام جایی سواله که نظرت در موردم چی بود و الان چی هستش
هر چند روز اخر چت مون بهم گفتی تو دختر خیلی خوبی هستی برات بهترینها رو ارزو دارم و امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی
ضمیر ناخوداگاهم بهم هشدار میده که اونم شاید همچین سوالی داشته باشه اینکه تو اگه ازم بپرسی نظرت در مورد من چیه
خواهم گفت که اگه سنم باهات فرق نداشت باهات تا دنیاهایی متفاوت همراه میشدم تنها چیزی که برام خجالت اور بود سن کم تو بود وگرنه نه خطایی مشروبت و نه خطایی انتخاب دوستات نه شغلی که داشتی نه خانواده ات که خودت قبولشون نداشتی نه طرز فکرت که تو ثانیه به ثانیه عوض میشد چه برسه به ساعت و روزش
تنها کاری که تو رو اروم کرد اعتماد بهت بود با فرصت دادن حرفهایی که تو شنیدنش استاد بودی ولی تو بیانش یک ذره هم استعداد نداشتی و این باعث گمراهی و سر درگمیشنونده میشد و دوست نداشت زیاد باهات در ارتباط باشه
خیلی سخت بود برام فراموش کردن حرفهات و روزهایی که باهم سپری کردیم خیلی سخت بود که حرفهای شبانه ات از یادم بره
من چون سر کار میرفتم و تو از این موضوع خبر نداشتی شبهایی که باهام چت یا صحبت میکردی تو حالت آلفا بودم خیلی صدمه به روحم زدم الان یکسال میشه که برای آشتی دادنش تمام سعی ام کردم الان هر دو خوبیم خداروشکر
ولی بعضی روزها و ساعتها بدجور دلم هواتو میکنه 😔🥺😭خیلی زود اروم نمیشم باید حرف بزنم بنویس تا خالی بشم
ادمیزاد مثل بطری آبه
این دلتنگیها قطره ای از اون ابهایی بطری هستش
برای خالی کردنش باید بنویسم و بعضی موقعهها هم گریه کنم